خلاصه کتاب:
نفرت انگیز و دلهره آور است؛ نوشتن از میزان دوست داشتن تو، مادامی که احساس خطر میکنم. خط به خط این اعترافنامه را از ذهنم پر میکنم و خیلی حرفهای قاتل میشوم... !
تو میخندی و من چشمها را در عمق تاریکی دفن میکنم و با یک چاقوی قدیمی که قدرت بریدن را از دست داده، به جان تمام آن لحظات مرگبار میافتم.
خلاصه کتاب:
و من،
درنا امنترین نقطهی زندگیام،
در تاریکترین شب عمرم،
درست در بیپناهترین و تنهاترین حالتم،
تو را از خدا آرزو کردم...!
توجه! این دلنوشته بر اساس واقعیت نگارش شده است.
خلاصه کتاب:امروز، آنقدر سرگرم
دوست داشتن زندگی باش
که هیچ فرصتی برای
نفرت، نداشته باشی!
زندگی یعنی تعادل بین
نگه داشتن و رها کردن.
وقتی ذهنت را آرام کنی؛
میتوانی صدای خدا را بشنوی.
خلاصه کتاب:همه چیز او منحصر به فرد بود!حرفهایش،مهربانیهایش،خندههایش وحتی عصبانیتهایش!او خاصترین موجودی بود که روی زمین وجود داشت!و خدا چهقدر مرا دوست داشتکه کلاف زندگیام را، به میلهای بافتنی او گره زد!
خلاصه کتاب:
امشب دلشکستهای بیصدا فریاد میزند...
تا شاید انسانها به خودشان بیایند!
امشب دلشکستهای در سکوت خود، حرف دلها میزند
که مبادا کسی دیگر صدایش را بشنود!
امشب دلشکستهای گریه میکند؛
تا فردا کسی نفهمد حالش خراب است...!
تا بتواند فردا تظاهر به خنده کند!
امشب دلشکستهای خود را ویران میکند؛
تا خانهسازان خانهاش ناقص نسازند!
خلاصه کتاب:لبخندی کمرنگ بر لبان سرخ رنگش نشاند. با طنازی، طرهای از موهایش را پشت گوش انداخت و با همان نازِ همیشگی صدایش گفت:
- الان ناراحتی از دستم؟
اَخمِ میان دو ابروی پسرک، برای تصدیق حرفش کافی بود. با غیظ زمزمه کرد:
- مشخص نیست؟
از تلخی کلامش، مچاله شدن قلبش را به خوبی احساس کرد. تقصیر خودش بود پس چرا ناراحت بود؟
دستش را پیش به سوی ابروی او برد؛ تنها سه بند انگشت بیشتر نمانده بود که گرهی اخم را باز کند. با تردید حرف دلش را بر زبان اورد:
- چیکار کنم منو ببخشی؟
پاسخش تنها لبخند محو و اخم باز شده پسرک بود و حرارت کف دست دخترکِ مبحوت که در دستان او، گم شده بود!
بر اساس واقعیت.
سکوت میکنم، نه از روی رضایت... .
بلکه میترسم از این که سکوتم شکسته شود.
سکوتی که حالا زخمهای عمیقی بر روی قلبم به جای گذاشته است.
و تلنباری از دردها را روی شانههایم رها کرده است.
خلاصه کتاب:میشناسم این منِ خودنما را!
این منِ زندهنما را،
این بنی آدم پر درد و بلا را... .
آه از حسرت و درد برمیخیزد از سینه؛
فقط یکدم دارد نوای این خدا را.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانانه – دنیای رمان ها " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.