- تاریخ ثبتنام
- 7/2/22
- نوشتهها
- 235
- پسندها
- 133
- امتیازها
- 150
امیرحسین نفسنفس میزد و عمو با شگفتی به صحنهی مقابلش خیره بود.
اینبار عمو جلو اومد و گره دستهای امیرحافظ شل شد و ناخواسته من رو پایین گذاشت.
عمو با چهرهی سرخ و عصبی فریاد زد:
‐ این بود اون دوست داشتن و بیتابی برای وجود این دختر! دست از آزارش بردار امیرحافظ وگرنه بد میبینی.
با نفرت به...
اینبار عمو جلو اومد و گره دستهای امیرحافظ شل شد و ناخواسته من رو پایین گذاشت.
عمو با چهرهی سرخ و عصبی فریاد زد:
‐ این بود اون دوست داشتن و بیتابی برای وجود این دختر! دست از آزارش بردار امیرحافظ وگرنه بد میبینی.
با نفرت به...
برای مشاهدا کامل محتوا باید در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: